باده
زان باده ی پر کیفیت من هم لبی تر کرده ام
من هم حدیث راستان نشنیده باور کرده ام
گر عقل نگشاید گره از رشته ی کار غمت
ای دل بیا تا میکده، من فکر دیگر کرده ام
من نوشداروی خوشی با مشئه ی دیوانگی
از غمزه های نرگس ساقی به ساغر کرده ام
یارب حلالم کن که من خمر حرامت را دگر
بر خویش چون ارث پدر ، یا شیر مادر کرده ام
حاشا که من باور کنم از قول واعظ یک سخن
من خشک مغزی کِی کنم ، بس ب به مِی تر کرده ام
زین وعده های زاهدان نشنیده ام بوی وفا
زان مغز ِ خود را سالها با مِی معطر کرده ام
تا خورده ام از ساغر ِ دل باده ی عشق و جنون
گل های باغ عقل را نشکفته پر پر کرده ام
با این غزل گفتن” امید” از دولت شوریدگی
قند غزل های” عماد الدین” مکرر کرده ام