web analytics
خانه / فتاح پیرویان

فتاح پیرویان

دل نوشته

استادی داریم که همیشه می گوید شماره آدم های اطرافتان را با نام های زیبا در گوشی تان سیو کنید… حتی اگر یک نفر را می شناسید که صفت زشتی دارد باز هم شما کنار اسمش برعکسش را بنویسید ، بگذارید چشمانتان به زیبا دیدن عادت کند! او معتقد است …

ادامه نوشته »

دوست …

دوست … گاهی اوقات بر سر راه ِ آدمیزاد آدم هایى قرار می گیرند که فراتر از یک دوست معمولی هستند، که می شود با آنها به هر چیز احمقانه ای بخندی… دوستی هایی هستند در زندگی که بی دغدغه، می شود بدون نقاب بر صورت با آنها معاشرت کرد، …

ادامه نوشته »

دوستت دارم !

‌ وقتی میگویم “دوستت دارم” ، منظورم این نیست که تو هرجور باشی، با تمام بی‌مهری و بی‌رحمی‌ ات، باز تو را دوست خواهم داشت! منظورم این نیست که با من بازی کن و اگر بلاتکلیف و معلق نگه داری و یا رنج و آزارم بدهی اما باز مطمئن باشی …

ادامه نوشته »

حالم خوب خوبه …

از همین لحظه هرکی ازت پرسید حالت چطوره ؟ بگو عاااالی ام … عالیم یعنی فرمان به کائنات، به زمین و زمان، به همه ی دنیا به همه ی فرشته های عالم … که ای خدا ای آسمون ای زمین حال من باید عالی باشه… حتی اگه بد بد بدم …

ادامه نوشته »

به حریم افراد نزدیک نشویم !

به  آدمها نباید زیاد نزدیک شد… نه تنها به حریم شخصی آنها بلکه به جستجو و پیدا کردن رفتارها و عادات آنها! آدمها با ابهاماتشان زیباترند. با چیزهایی که در موردشان نمی بینیم و نمی دانیم دوست داشتنی ترند… به شناختشان در حدی که “می خواهند”، باید رضایت داد چون …

ادامه نوشته »

انتخاب در تنهایی

‌ خدا نیاورد روزی را که آدمیزاد در اوج تنهایی، یک چیز متفاوت بخواهد.. اگر “یک نفرِ” در میان روزها و لحظه های تکراری ، وارد زندگیت شود ، خیلی چیزها را بهم میزند.. آن موقع است که فکر میکنی او، همان آدمیست که تا به حال نبود.. همانی که …

ادامه نوشته »

درک بهترین چیزهای زندگی

بهترین و زیباترین چیزها در جهان را نمی‌توان دید یا لمس کرد؛ آن‌ها را باید با قلب احساس کرد. هلن کلر ( امروز سالروز درگذشت این نویسنده نابینا و ناشنوای آمریکایی است.)

ادامه نوشته »

بعضی وقت ها دلم کمی دیوانگی میخواهد …

یه وقت هایی ادم عجیب دلش دیوانگی میخواهد. از ان هایی که باید نصفه شبی بزنی بیرون و تمام شهر را با چراغ های قرمزش پشت سر بگذاری. باید رفت و بایک اهنگ قدیمی تا طلوع برنگشت. از همان دیوانگی هایی که بوی یک کافه قدیمی میدهد که تا صبح …

ادامه نوشته »

باورهای ذهنی

قورباغه به کانگورو گفت: من می توانم بپرم و تو هم. پس اگر با هم ازدواج کنیم بچه مان می تواند از روی کوه ها یک فرسنگ بپرد، و ما می توانیم اسمش را «قورگورو» بگذاریم. کانگورو گفت: “عزیزم” چه فکر جالبی! من با خوشحالی با تو ازدواج می کنم …

ادامه نوشته »