وقتی میگویم “دوستت دارم” ،
منظورم این نیست که تو هرجور باشی، با تمام بیمهری و بیرحمی ات، باز تو را دوست خواهم داشت!
منظورم این نیست که با من بازی کن و اگر بلاتکلیف و معلق نگه داری و یا رنج و آزارم بدهی اما باز مطمئن باشی که عاشقت میمانم…
“دوستت دارم” است دیگه؛
مجوزِ عذاب که نیست! خونم را که حلالت نکردهام!
وقتی میگویم “دوستت دارم” ،
یعنی در همان لحظه، تو توانستهای مرا از احساس سرشار کنی و به دلم این آرزو را بیندازی که کاش این لحظه ابدی بشود…
“دوستت دارم” ،
حکایت از تصویر لبخندی دارد که آدم دلش میخواهد همیشه آن را ببیند ، داستان نگاهی است که هزاران بار دل آدم فروبریزد، لحظاتی است که آدم دلش میخواهد به درازای عمرش کش بیاید، و این اصلاً شبیه چیزی که تو فکر میکنی نیست!
من شاید آن توِی مهربان و شیرین زبان و عاشقی که لحظههای خوشی برایم ساخته را تا ابد دوست داشته باشم؛ اما بنا را اگر بر بیرحمی بگذاری و شکستنِ من و غرورم، من هم بنا را میگذارم بر دوست نداشتنت!
این نوع شماره ۴ از دوستت دارم هست!